برخی علما، اول فاسق می نامند بعد غیبتش را حلال می شمارند / غرب اسلام انسانی را هدف قرار گرفته است / برای تشخیص انحراف اول باید صراط را بفهمیم / تهمت سحر و جادو سخن غیرمعقولی است، دنیا به این شیوه انتقاد می خندد / برخی نمی توانند درک کنند که ممکن است یک مجتهد اجتهادش صحیح نباشد / نباید مردم غیرمسلمان را کافر و مرتد حساب کرد بت پرستان هم خدا را می پرستیدند
شبکه ایران / رویکرد فرهنگی دولتها از موضوعهای بسیار مهم در عرصه حکومتداری است که تاثیر آن، مرزهای ملی را نیز درمینوردد. رویکرد دولت احمدینژاد اهمیت این موضوع را دوچندان کرده است. جهانی شدن، مدیریت مشترک جهانی، همگرایی بین مذاهب و چگونگی حرکت جهان به سمت همگرایی از مباحثی بودند که در دولت دهم، بویژه از سال 1390 مطرح شدند.
این مباحث که هدف از طرح آنها، نزدیک شدن به آرمانهای متعالی انقلاب اسلامی است، با راهکارهای آقای مشایی، شکل عملیاتیتری به خود گرفتند. در فضای سیاسی کنونی که توهینها و تهمتها، جای خود را به مطالعه کامل اندیشههای ایشان و بررسی درست صحبتهایشان داده است، سایت خبری تحلیلی روشنایی در گفتوگویی مفصل با «حجه الاسلام والمسلمین دکتر محمد مهدی تسخیری » به تبیین دیدگاه ها و جهت گیری های فرهنگی دولت پرداخته است.
جناب تسخیری به عنوان اولین سوال بفرمایید که چه ضرورتی دارد که ما موضوع انسان را در دستور کار اقدامات فرهنگی و حتی سیاسی خود قرار بدهیم؟ آیا وظیفه دولتمردان توجه دادن نخبگان و مردم به موضوع انسان به عنوان محور آفرینش و بیدار کردن فطرت الهی انسان هاست؟
پیامبران برای بیدار کردن فطرت انسان ها مبعوث شده اند
تاریخ انبیا و هدف از بعثت انبیا راباید بررسی کنیم - از آنجا که ایشان نماد انسانهای کامل در بین بشریت هستند- اگر بحث اصلاحطلبی مطرح شود، میبینیم که ایشان سرور اصلاحطلبان هستند؛ اگر بحث تغییر به میان آید، متوجه میشویم که آنها پرچمدار تغییر هستند.
در بحث توسعه، رشد فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و... در هر زمینه دیگری نیز چنین است. پیامبران در رساندن پیام الهی، یا به تعبیر دیگر در بیدار کردن فطرت انسانی، حلقه وصل میان انسانها و خالق هستند. دلیل تأکید بر عبارت « بیدار کردن فطرت انسانی» از آن رو است که به باور عدهای، پیامبران هیچ فرمانی نیاورده و هر آنچه بیان کردهاند، برای بیدار کردن فطرت نهاده شده از سوی خداوند در انسان بوده است. حضرت علی(ع) در نهجالبلاغه میفرمایند:«... و یثیروا لهم دفائن العقول»
یعنی نقش پیامبران آن است که مخزونات اندیشهها را به عرصه ظهور و بروز برسانند. منظور از مخزونات اندیشهها همان مخزونات فطرت است. قرآن نیز میفرماید:«و لقد بعثنا فی کل امةٍ رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبو الطاغوت فمنهم من ....»
براساس این آیه شریفه، رسالت همه انبیا در دو کار خلاصه میشود: خدا را بپرستید و از طاغوت دوری کنید. همین آیه نشان میدهد که فرمان داده شده به انبیا یکی است و در این زمینه، میان حضرت آدم و پیامبر خاتم(ص) تفاوتی وجود ندارد. خداوند در قرآن میفرماید: ما پیامبر را « للناس کافه» قرار دادیم؛ یعنی برای همه بشریت مبعوث کردیم.
حضرت محمد(ص) زمانی که دعوت خویش را آغاز کرد، فرمود: «قولوا لا اله الا الله تفلحوا». ایشان مسئله نفی عبودیت دیگران و تثبیت عبودیت خدا را عامل فلاح و پیروزی معرفی کرد و حتی بحث توحید را قبل از پیامبری خویش مطرح کرد. انسان با پذیرش«لا اله الا الله»، یعنی خدا را معبود خود قرار دادن، خود به خود پیامبر را هم میپذیرد؛ به عبارت دیگر، پذیرش پیامبری، انبیا زیرمجموعه نفی هرگونه معبودی جز خدای یگانه است. پذیرش پیامبری حضرت رسول اکرم (ص) نیز زیرمجموعه پذیرش پیامبری انبیای پیش از ایشان است:
«یومنون بما انزل الیک و ما انزل من قبلک و بالاخرة هم یوقنون»هرچه برای تو نازل شده و هرچه برای دیگران، آنچه حق است نازل شده.
روح حرکت قرآنی، روح اسلام و تربیت انسان در پذیرش این موضوع است. تمام رنجش شیطان پس از خلقت انسان برای این بود که آدم خلیفهالله شد؛ یعنی جانشین خدا در زمین شد. این جایگاه والا از آن رو به انسان داده شد که قدرت لایزال الهی در او متجلی میشود.
این مقام جانشینی انسان از طرف خدا بر زمین، شامل کدام یک از صفات الهی میشود؟
در اومانیسم انسان پرستش میشود؛ اما در بحث خلیفةاللهی، خدادر حدیث قدسی آمده است:«عبدی اطعنی اجعلک مثلی تقول للشیء کن فیکون... »
همچنین در آیههای آخر سوره یاسین میخوانیم:
«انما امره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیلکون ...»
این مثالها نشان میدهد که قدرت انسان برگرفته از قدرت خدا است. هیچ پیامبر و عبد صالحی خود را مستقل از خدا نمیداند. زمانی که همه وجود انسان برگرفته از خدا باشد، بحث جانشینی خدا بر زمین نیز با انسانمحوری مطرح شده در غرب (اومانیسم) که در آن خداوند در نظر گرفته نمیشود، تفاوت بسیار پیدا خواهد کرد. در انسانمحوری غربی به جای خدا و یا بت، انسان پرستش میشود؛ اما در بحث خلیفةاللهی، خدا پرستش میشود. انسان تجلی قدرت خدایی است. هر آنچه قدرت خدایی است، به شکل تکوینی و تشریعی به انسان عطا کرده است.
درباره تجلی قدرت خدا در انسان بیشتر توضیح بدهید
انسان برای اثبات خدا و قدرت او خلق شده است
درباره تجلی وجود خداوندی در وجود انسان که دارای صفاتی است، تفسیرها متعدد است. عدهای آدمی را موجودی ناشناخته، برخی موجودی منتخب و بعضی موجودی منطقی (حیوان ناطق) خواندند. هرکس این موجود را به نوعی تفسیر کرده است؛ اما کسانی که به حقیقت وجودی انسان پی برده باشند و در حقیقت مصداق آیه «من عرف نفسه فقد عرف ربه» شده باشند اندکاند. به عبارتی، آنهایی که خدای خودشان را شناختهاند، کم هستند. شناخت انسان نسبی است.
اندکاند آنهایی که حقیقت انسان را شناختهاند. در میان این تعداد اندک هم سلسه مراتبی وجود دارد؛ یعنی همگی به یک اندازه، از این شناخت بهرهمند نیستند. چنانکه انبیا هم سلسله مراتب دارند؛ شاید نادر است آن پیامبری که تا نزدیک عرش رفته باشد (اینکه عرش چیست، چگونه است، حرکت عروجی چیست و... مباحثی است که عقل بشری - که ترکیبی از ماده است و افزون بر این ماده، غباری نیز آن را در بر گرفته و خلوص فکر مادی را هم از بین برده است - توانایی درک کامل آن را ندارد).
بنابراین در بحث مقام انسان در زمین و جانشینی خدا میتوان به این سخن اشاره کرد که خداوند متعال میفرماید: برای اینکه قدرت خودم را به اثبات برسانم، انسان را آفریدم؛ چون در واقع تجلی قدرت خدایی در انسان است. زمانی که چنین هدفی برای خلقت انسان در نظر گرفته شده است، پس:ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
مقصد تکامل، خدایی شدن انسان است
یعنی تمام امکانات را خداوند متعال برای رشد و تکامل انسان فراهم کرده است. هیچ هدفی بالاتر از رشد و تکامل انسان وجود ندارد. تکامل انسانی، خود وسیلهای است برای رسیدن به هدف عبودیت خدا؛ یعنی خدایی شدن. انسانی که خدایی شود، دیگر هیچ مانع، حجاب و عامل جلوگیریکنندهای برای رسیدن به آن مطلق بر سر راهش وجود نخواهد داشت. اگر همه پیامبران و اولیا گرد هم آیند، هرگز اختلافی میانشان وجود نخواهد داشت؛ چون هدف یکی است. برای رسیدن به هدف واحد، یک پیام مطرح میشود. آنچه در این میان ممکن است تفاوت کند، نوع لحن بیان، زبان و گویش است؛ ولی هرگز این گونه نیست که منی در برابر او قرار بگیرد یا در راستای او.
بنابراین تکریم انسان به معنای بریده شدن از خداوند نیست. در واقع تفاوت اومانیسم با تکریم انسان در اسلام در همین موضوع است.
کسانی که بحث اومانیسم را همراه بحث خدایی شدن و خلیفةاللهی شدن تلقی میکنند، نه فهمی از خلیفةاللهی دارند و نه از اومانیسمکسانی که بحث اومانیسم را همراه بحث خدایی شدن و خلیفةاللهی شدن مطرح میکنند، نه فهمی از خلیفةاللهی دارند و نه از اومانیسم. زمانی که کلیسا در تبیین دین خدا عاجز شد، عدهای در برابرشان ایستادند؛ اما آنها نیز توانمندی تبیین دین را نداشتند. با این حال این عده دینی را که اصحاب کلیسا معرفی میکردند، نمیپذیرفتند. دینی که به انسان دستور میدهد تفکر، تعقل، آزادی، اختیار و منطق نداشته باشد، دین نازل شده از سوی خدا نیست.
در ذهن انسان، منطقهای به نام منطقه لاشعور وجود دارد؛ یعنی منطقهای که در آن، بحث حس و ادراک و این قبیل چیزها مطرح نیست؛ بلکه بالاتر از این حرفها است. منطقه لاشعور یعنی انسان از راه حواس پنجگانه چیزی را درک نمیکند و حتی از راه شهود هم نیست. بلکه منطقهای در کنه و عمق فطرت انسانی است؛ مثلاً انسان با کسی ملاقات میکند، احساس میکند دویست، سیصد سال است با این فرد آشنا است.
بعضی وقتها هم انسان با کسی سی سال زندگی میکند، اما هنوز هم نمیتواند او را هضم کند. این منطقه جایی در وجود انسان است که به انسان میگوید، این مسئله پذیرفته نیست و آن پذیرفته است.
اومانیسم انسان را بریده از خدا و محور عالم معرفی کرد
بنابراین وقتی کلیسا دستوراتی صادر و فرامینی را به نام خدا جعل میکرد و تحویل مردم میداد، مخالفین نمیپذیرفتند؛ زیرا دریافته بودند که انسان موجودی است که قدرت تدبر دارد و تا اندازهای بد و خوب را میشناسد. کور نیست، بلکه بینا است، ولی به چراغهایی نیاز دارد.
برای روشن شدن موضوع دو مثال را بیان میکنم؛ گاه انسانی میخواهد در یک ورزشگاه بزرگ فوتبال بازی کند که به حدود 300- 200 پروژکتور نیاز دارد و زمانی دیگر در یک کوچه در حال حرکت است و با تعداد محدودی لامپ که در آنجا قرار دادهاند، میتواند حرکت کند و مشکلی هم پیش نمیآید. این انسانها به این درک رسیده بودند و میدیدند که این آقایان میخواهند مدام با چراغ خاموش حرکت کنند. از اینرو، این روش را نمیپسندیدند.
بنابراین با توجه به آنچه بیان شد، مردم در برابر کلیسا و دادههای کلیسا به شکل مستقیم ایستادگی و مقاومت کردند و گفتند تمام حرفهای شما باطل است. هرچه ما تشخیص دهیم، همان درست است. حال ممکن است آنچه ما تشخیص میدهیم، ندای فطرت باشد و ممکن است ندای فطرت نباشد. لذا آمدند انسان را به عنوان ملاک و محور قرار دادند و او را بریده از خدا معرفی کردند.
تفکر امروز جامعه تا حدودی نسبت به انبیا و صلحا تغییر کرده، این امر از کجا نشأت میگیرد؟
موضوع انسان در دستور کار انبیاست
رهبری به این است که بتواند جامعه را رهبری کند و به پیش ببرد. هدف انبیا، انسان است؛ هدف ایشان، رساندن انسان نوعی به کمال است، نه انسان فردی. نوع انسان باید به کمال برسد. انسان هرچه فکر کند و بیندیشد و هرچه در ارتباط با او است، رو به رشد است؛ از این رو هرچه هست، مثبت میبیند. هدف انبیا این است که انسان را به مقصد برسانند. لذا ما میبینیم به طور طبیعی هر پیامبری هم که مبعوث میشود، از یک دایره بخصوصی یعنی از قوم خودش شروع به تبلیغ میکند و بعد به شهروندان ودیگران میرسد. طبیعت کار همین است.
اگر فرد ناشناخته ای بر قله بام تهران بایستد و فریاد بزند ای مردم تهران، شما من را میشناسید؛ من فرد صالحی هستم و برای هدایت شما آمدم؛ با این حال باید چندین نفر شهادت دهند؛ وگرنه این فرد را به جرم اینکه مجنون و دیوانه است، دستگیر کرده و به زندان میاندازند.
بنابراین پیامبران از جایی شروع میکنند که کسی منکر آنها نشود. لذا یک پیامبر برای نشر دین خود، از یک خانواده و از یک گروه شروع می کند؛ ولی آیا هدف،همین ها است و یا هدف، کل بشریت است.
اگر بخواهیم سلوک انبیاء را در همین نظام جمهوری اسلامی پیاده سازی بکنیم باید از کجا شروع بکنیم؟
پیامبر برنامه « مهر جهانی» داشت
در جمهوری اسلامی ایران شاهدیم که یک دیدگاه بسیار خوبی مطرح شده و فعالیت خود را آغاز کرده است و آن اینکه در ایران، تعداد زیادی پیرو اهل بیت هستند؛ باید کوشید کل محبان اهل بیت را تقویت و آنها را گرد یکدیگر جمع کرد؛ سپس در یک دایره گستردهتر و به منظور گفتوگوی مذاهب با یکدیگر، مذاهب گوناگون را سازمان داد؛ حال چه آنها که به طور رسمی پذیرفته شدهاند، چه آنها که پذیرفته نشده و به خطا رفته و کتاب خاصی ندارند.
باز در یک دایره گستردهتر، به سراغ ادیان ابراهیمی اعم از: یهود، مسیحیت، زردشتی و اسلام میرویم. فراتر از این، به سراغ ادیان غیرابراهیمی مثل کنفوسیوس، بودا، هندو و... میرویم و در یک مساحت بسیار گستردهتر، کل بشریت را در نظر میگیریم؛ چنانکه در توصیف پیامبر میگویند که ایشان برای همه مردم مبعوث شده است.
او «رحمةٌ للعالمین» است و یا به تعبیری بهتر و امروزی تر « مهر جهانی». برای رسیدن به چنین هدفی، باید از یک جا شروع کرد؛ برای مثال اگر میخواهم حرکت کنم، باید از یک آموزشگاه یا دفتر یا مؤسسه یا نهادی حرکت کنم تا بتوانم خواسته خودم را به دنیا عرضه کنم.
نباید مردم غیرمسلمان را کافر و مرتد حساب کرد/ بت پرستان هم خدا را می پرستیدند
بنده در یکی از کنفرانسها حضور داشتم که با اعتراض یک نفر در آن کنفرانس روبهرو شدم. ایشان به من گفت اگر شما ادیان ابراهیمی و آسمانی را در نظر بگیرید، یکسوم بشریت را شامل میشود، دوسوم مرتد و بیدین را چگونه میخواهید هدایت کنید؟ در همان جلسه به آن فرد معترض گفتم که چرا آن دوسوم بقیه را مرتد و بیدین میدانید! آنها هم خداپرستند؛ اما آن خدایی که من قبول دارم و میپرستم، او نمی شناسد.
سخن او این است که همان خدایی را که خودش پذیرفته است، قبول دارد. حال ممکن است از لفظ خدا استفاده نکند؛ ولی از آنچه قبول دارد، یک بت درست میکند و آن را میپرستد. از کسانی که در زمان پیامبر(ص) بت میپرستیدند، سؤال میکردند که چرا بت میپرستید و آنها در پاسخ میگفتند که آن را وسیلهای قرار دادهایم تا ما را به خدا نزدیک کند. در واقع آنها هم خدا را میپرستند، اما به بیراهه رفته بودند.
شعار سلفیها در دعوت به اسلام چیست؟
در واقع اسلامگرایی امروز به معنای بنیادگرایی است که با قتل و خشونت و ترور مترادف شده است. یک لفظ سیاسی است که این گونه شناخته میشود. اسلامگرایی امروز به معنای گسترش دین اسلام نیست. گسترش اسلام به روش زور و خشونت، در رسانههای غربی به معنای اسلامگرایی ترویج شده است. به نظر شما، اسلامگرایی سلفی که با این عناوین میکوشند اسلام را گسترش دهند، میتواند ادیان و مذاهب را به همگرایی دعوت کند؟
کسی که در برابر ما قرار گرفته، میداند ما چه میخواهیم؛ یعنی میداند که اسلام، واقعاً برای نجات بشریت آمده است.
منظورتان نظام سلطه است؟
بله، چون این درگیریها اصلاً مذهبی و دینی نیست؛ بلکه سیاسی است. اگر کسی غیر ازاین را ادعا کرد باور نکنید؛ چون طبیعت بشر، تنوع و اختلاف را میپذیرد. اگر تنوع و اختلاف را نمیپذیرفت، زن با شوهرش در یک خانه با هم زندگی نمیکردند و فرزند در کنار پدر و مادرش نمیماند. تنوع و رنگارنگی، زیبایی خاصی به جامعه میدهد و میتوان دامنه آن را در ابعاد متفاوت زندگی جمعی انسان مشاهده کرد؛ تنوع افکار، ادیان، مذاهب، اندیشهها، اشکال و قومیتها، نشانی از این حضور گسترده است. خداوند در قرآن خدا فرموده است:
«یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ...»
ما شما را گوناگون آفریدیم. این گوناگونی در قبایل، ظرفیتها، اندیشهها، برداشتها، استنباطها، نبوغ، استعدادها و ... مشاهده میشود. یک فرد آکروباتباز، حواس بسیاری را متوجه خودش میکند؛ اما خود او مبهوت علم دانشمند فیزیک میشود و این دو از تماشای بازی فوتبالیست حرفهای لذت میبرند. همین مثال نشان میدهد که هیچ فردی نمیتواند در همه علوم و فنون سررشته داشته باشد. تنوع در میان بشر مانند دسته گلی از گلهای گوناگون مثل رز، مریم، محمدی و ... است. در اصل خداوند انسان را برای اختلاف و تنوع آفریده است. اسلامی که ما به دنبالش هستیم، نجات بشریت را مقصود و هدف خود میداند.
از سوی دیگر، گروههایی وجود دارند که اسلامی را در نقطه مقابل این اسلام عرضه میکنند. شاخصههای اسلام: فرهنگ، تمدن، انسان، محبت، رشد، پیشرفت در زمینههای گوناگون، ارتباط و ایجاد منظومههای منسجم اقتصادی، سیاسی، امنیتی و اجتماعی است. اسلامی که در آیه «ربِّ اشرَح لی صدری و یَسِّرلی امری ...» معرفی شده است، اسلامی است که میخواهد همه انسانها را دربر بگیرد؛ چه مسلمان و چه غیرمسلمان.
نظام سلطه ، از اسلام چهرهای خشن ارائه میدهند و آن را اسلام حقیقی معرفی میکنند
در کشورهای اسلامی، کلیساهای هزار ساله و حتی 1500 ساله همچنان پابرجاست؛ ولی در کشورهای اروپایی، مسجدی صد ساله پیدا نمیشود؛ چون همه را خراب کردهاند. همین موضوع، بیظرفیتی جوامع مدعی تمدن و مدعی پیروی از ادیان را نشان میدهد. آنها به دلیل همین بیظرفیتی، از اسلام چهرهای خشن ارائه میدهند و آن را اسلام حقیقی معرفی میکنند؛ برای نمونه افراد تندرویی را نشان میدهند که سخنگوی شیعیان یا اهل سنت هستند و در مقابل، صاحبان اندیشههای معتدل و متوازن را در پس پرده قرار میدهند و اگر هم از این افراد سخنی بر زبان آورند، کلامشان به متهم کردن آنها خلاصه میشود؛ درواقع به آنها تهمت ضد اسلام، ضد تشیع و ضد تسنن میزنند.
کار آنها مصداق فرمایش امام علی(ع) است که «لبس الاسلام کلبس الفرومقلوبا». جلیقهای که از پوست درست میشود، ظاهر و نقش و نگارهای بسیار زیبایی دارد؛ به گونهای که آدمی با دیدن آن جذبش میشود. در کنار این زیبایی و جذابیت، انسان با پوشیدن آن گرم میشود؛ یعنی هم ظاهرش زیباست و هم باطنش مفیدوگرما بخش است. اما اگر آن را برعکس به تن کنیم، نه تنها زیباییاش را از دست میدهد و حالت زشتی پیدا میکند، بلکه اثر خودرا ازدست خواهد داد.
غرب اسلام انسانی را هدف قرار گرفته است
امیر مؤمنان علی(ع) میفرماید که عدهای اسلام را برعکس پوشیده و آن جنبههایی را نشان دادهاند که تداعی خشونت میکند. مثلا قرآن درباره قصاص میفرماید: «و لکم فیالقصاص حیوةٌ یا اولی الالباب». این موارد برای زمانهایی مطرح شده که مسئله نجات در میان است و به ندرت نیز اتفاق افتاده است. این درحالی است که امروز در جهان غرب، صدها برابر آنچه در اینجا اتفاق میافتد، در حال اتفاق است. ترورها، گروههای تروریستی، باندهای قاچاق و مافیای مختلفی که در دنیا وجود دارد، کشتار و... در بین غربیها به راحتی شکل میگیرد. به عبارتی همه اینها در قالب تمدن غرب جای گرفته است.
اما آنها میکوشند همه آنچه را خود دارند، در قالب اسلام به دنیا معرفی کنند و چهره زشت و خشنی از اسلام نشان دهند. هدف آنها از این کار، ضربه زدن به آن اسلام خودساخته نیست؛ بلکه آنها اسلامی را هدف گرفتهاند که انسانی است؛ اسلامی که تمدنی است و میخواهد بشریت را هدایت کند. آنها به دنبال ضربه زدن به این اسلام هستند، ولی از راه آن چهرهای که خود از اسلام ارائه میکنند. کار آنها مانند استعمار است.
مانند واژه استعمار. «استعمار» واژهای است با معنای بسیار زیبای آبادسازی؛ اما استعمارگران در زیر پوشش آبادسازی، ثروتهای طبیعی، فکری، تمدنی و میراثی جوامع را به غارت برده و از آن خود کردهاند؛ از این رو «استعمار» در اصطلاح، چپاول کردن ثروت جوامع در پوشش آبادسازی است. اکنون سلفیت و اسلامی که آنها نشان میدهند، با هدف ضربه زدن به آن اسلامی است در حال تسخیر که دلها است.
این موج بسیار نیرومند پس از پیروزی انقلاب اسلامی، حرکت خود را آغاز کرد و کل جهان اسلام را فراگرفت. حرکتهایی که اکنون در جهان اسلام دیده میشود، نتیجه آن است که البته باید حدود بیست، سی سال گذشته رخ میداد. اما قدرت استکبار آن را به تأخیر انداخت. استکبار با استفاده از توانمندیهای اقتصادی، تبلیغاتی و فرهنگی نیرومند خود و حاکمیتهای مزدوری که به فرمان آن بودند، توانست این تحولات را به تأخیر اندازد. اکنون نیز این قدرت از تلاش خود دست برنداشته است و به روش دیگری عمل میکند تا تحولات پدید آمده در جهان اسلام را به انحراف بکشاند. نمود این تلاش را در اقدامات « اخوانالمسلمین » میتوان دید.
این گروه هفتاد سال به دنبال این بودند که قدرت و حکومتی را به جهان بشریت معرفی کنند؛ اما پس از اینکه به قدرت رسیدند، بر اثر فشارها و روشهایی که استکبار در برابر آنها در پیش گرفت، به بیراهه کشانده شدند؛ به گونهای که به جای امیدواری به نتایج مفید اتحاد با نظام جمهوری اسلامی ایران و سایر دولتهای اسلامی، نه تنها از جمهوری اسلامی دور شوند، بلکه نسبت به این ارتباط و اتحاد، کراهت داشته باشند؛ برای مثال اگر در گذشته، نظام حاکم بر مصر با جمهوری اسلامی مشکل داشت، اکنون تلاش میشود از راه اختلافات مذهبی، این مشکلات را به شکاف میان دو نظام مبدل کنند و با رواج این شایعه که ایران قصد دارد مصر سنی را شیعه کند، علما را به میدان اختلافات مذهبی بکشانند.
آنها چنین ترویج میکنند که هدف ایران، ورود به مصر است و برای این کار میخواهند قانون ویزا میان دو کشور برداشته شود و روابط اقتصادی و فرهنگی گسترش یابد.
هدف نظام جمهوری اسلامی ایران، اسلام است؛ آن هم اسلام انسانی
در این شایعه، هدف نهایی ایران از این تلاشها، توسعه امپراتوری فارسی در جهان معرفی و اسلام و گسترش آن فقط شعار این کشور شمرده میشود و این در حالی است که قضیه برعکس است؛ زیرا هدف نظام جمهوری اسلامی ایران، اسلام است؛ آن هم اسلام انسانی. نظام سلطه این موضوع را میداند؛ اما به مردم مصر چنین القا میکند که هدف ایران «نژادپرستی»، «پانایرانیسم» و گسترش امپراتوری فارسی در جهان است. استکبار با این کار برای مصر یک دشمن فرضی میسازد تا دشمن واقعی را که صهیونیسم است، به فراموشی بسپارند.
آیا شما قبول دارید که عبارت «اسلامگرایی» در زمان کنونی ابداع شده است؟
«اسلامیزه کردن» و «اسلامگرایی» دو معنا دارد. گاه منظور از اسلامیزه کردن جهان و اسلامگرایی، گسترش اسلام، یعنی همان دینی است که برای همه بشریت است و گاهی به معنای استفاده از زور و خشونت برای قبولاندن دین اسلام.
ما از این عبارت، معنای حقیقی اسلام را مستفاد میکنیم؛ ولی نظام سلطه و رسانههای خبری دنیا در جهان غرب، برای مرعوب کردن دولتها و ملتها، از همین عبارت استفاده میکنند.
شرقشناسهای غربی در کتابهایشان مینوشتند که اسلام به زور شمشیر بر بشریت حاکم شد
بله، آنها میکوشند ما را که داعیه اسلامگرایی داریم، به دنبال القای اجباری کردن دین اسلام به تمام بشریت نشان دهند تا بگویند ما میکوشیم بشریت را به زور تحت یک آیین درآوریم. ما تا مدتها حتی در زمینه تبلیغ اسلامی هم مشکل داشتیم. شرقشناسهای غربی سالها در کتابهایشان چنین مینوشتند که اسلام به زور شمشیر بر بشریت حاکم شد و اگر غزوههای متعدد نبود، هرگز اسلام نه به اروپا میرسید و نه به چین میرفت.
در تاریخ واقعیتهایی ثبت میشود؛ ولی در بسیاری از منابع تاریخی هم واقعیت تحریف شده و به گونهای دیگر بیان شده است؛ چون تاریخ را معمولاً نویسندگان سلاطین و به تناسب ذوق و میل آنها نوشتهاند. گاه نیز بعضی نویسندگان مطالبی مینویسند که به خیال خود به اسلام خدمت میکنند؛ درحالیکه در حقیقت به اسلام خیانت میکنند
مخالفان دولت رئیس جمهور و بطور خاص مهندس مشایی را به دلیل تاکید بر مفاهیم و گزاره های فطری برای انتقال مفاهیم متعالی اسلام به انحراف از صراط حق و اسلام ناب متهم می کنند. آیا شیوه ای که اکنون دولت برای انتقال آموزه های اسلام و انقلاب برای جهان بشریت در پیش گرفته است تباینی با اسلام ناب دارد؟ آیا انحرافی در مبانی اعتقادی رخ داده است؟
برای تشخیص انحراف اول باید صراط را بفهمیم
در بحث انحراف پیدا کردن یا نکردن باید دید که صراط و انحراف چیست. پس از اینکه صراط مشخص شد، میتوان بررسی کرد که آیا این گفتهها و این نوع روش و تعامل به صراط نزدیک است یاخیر؟ صراطی که مشخص شده، همان راه پیامبران است. برای این کار باید ببینیم که پیامبر اکرم (ص) چگونه عمل میکردند و برای نمونه ایشان با کفار و اهل کتاب چگونه سخن میگفتند و تعامل برقرار میکردند. برای این منظور میتوان به عهدنامه مدینه اشاره کرد که در آن، حضرت رسول (ص) همان حقوقی را برای آنها در نظر گرفت که شهروندان مسلمان از آن بهرهمند بودند و حتی ممنوعیتهایی برای مسلمانان نسبت به تعرض به آنها قرار داده شد.
نکته جالب آن است که ایشان به عهدنامههای آنها با دیگران نیز پایبند بودند؟
پیامبر اهل کتاب را به اشتراکات دعوت کرد نه اینکه به اسلام فرمان دهد
بله، به هر عهدنامهای؛ حتی به صلح حدیبیه و عهدنامههایی که مشرکان در گذشته داشتند، احترام میگزارد. در قرآن آمده است: «قل یا اهل الکتاب تعالوا ...»؛ پیامبر به اهل کتاب فرمان نداد که مسلمان شوند؛ بلکه فرمود: بیایید ما مشترکاتمان را در نظر بگیریم. وقتی که مشترکات در نظر گرفته شود، میبینیم چقدر با هم مشترک هستیم و چقدر با هم اختلاف داریم. در آنجایی که با هم مشترک هستیم، به همکاری با هم رو میآوریم و موارد اختلافمان را در عرصه های آکادمیک بررسی میکنیم یا همدیگر را قانع میکنیم یا همدیگر را میبخشیم یا عذر همدیگر را نسبت به این قضایا میپذیریم یا برای نظر دیگری احترام قائل میشویم.
مانند همان شیوهای که در نظام اسلامی وجود دارد؟
نه فقط عذر را بپذیریم بلکه باید احترام نیز بگذاریم
رشیدرضا میگوید: «بیایید درباره متفقات با هم همکاری کنیم و در مورد اختلافات، «ان یَعذُرُ یَعضنُا الاخر» باشیم. ولی ما میگوییم نه فقط «یعذر بعضنا الاخر» بلکه «یحترم بعضنا الاخر» هم باشیم؛ یعنی نه تنها عذر او را بپذیریم، بلکه برای گفته او احترام قائل شویم؛ چون تلاش کرده است. یک مجتهد دو گونه اجر دارد: مجتهدی که مصیب است ـ یعنی نظرش صواب و درست است- دو اجر دارد؛ یکی به خاطر اجتهادش و دیگری به دلیل به حقیقت رسیدنش. اما مجتهدی که به حقیقت نرسد، یک ثواب میبرد؛ آن هم به خاطر اجتهادش. گرچه وی به حقیقت نرسیده، ولی تلاش خود را کرده است و از این ثواب بهرهمند میشود و این با وضع فرد معاند تفاوت دارد.
کافری را که برای نبود خدا استدلال دارد، نباید جهنمی خواند
ممکن است فردی بگوید: من نه نماز را قبول دارم و نه قبول دارم که خدا ما را به ادای آن مکلف کرده، نه اینکه در قرآن آمده و نه پیامبر اسلام آن را آورده و نه امامان و اصحاب به آن عمل کردهاند. از او میپرسیم برای این ادعای خود دلیل بیاور، او میگوید: دلیل نمیخواهد؛ من خودم به این نتیجه رسیدم، این فرد لجباز است. اما اگر او بتواند برای این گفتهاش دلیل بیاورد، باید به نظر او احترام گذاشت. به همین دلیل بعضی از علما معقتدند کافری که برای نبود خدا استدلال دارد و کسی نتوانسته است او را قانع کند و به استدلالهایش ایراد بگیرد، نباید جهنمی خواند.
شیوه بحث پیامبر(ص) با مشرکان
پیامبر اسلام (ص) با مشرکان هم منطقی و زیبا بحث میکرد و میفرمود: «لا تسئلون عمّا اَجرَمنا و لا نُسئَلُ عما تعملون». حضرت به زیبایی فرمودند: از شما نمیپرسند که ما چه جرمی را مرتکب شدیم، از ما هم نمیپرسند که شما چه کردید؛ درحالیکه قائده برعکس است و باید بگوید: از ما نمیپرسند که شما چه جنایتی کردید، از شما هم نمیپرسند که ما چه کار کردیم؛ درواقع پیامبر (ص) با این شیوه کلام میخواهد این گروه را جذب کند؛ از این رو در بخش اول کلام، خودش را متهم به جرم میکند و کار آنها را بری از هرگونه خطا میداند تا در بحث کمکم به آنجا برسد که به این گروه بفهماند که شما جرم کردید و من کارم طبیعی بوده است.
در تبیین حق باید مثل حضرت ابراهیم(ع) مماشات به خرج دهیم
در تعامل با پیروان مذاهب گوناگون نباید با روشهای لعن، سب، تهمت انحراف، از خدا دور شدن، اومانیسم، بیدینی، شرک، جهل، جنگری، خرافات و سحرو... رفتار کرد. اگر به تاریخ بنگرید، متوجه میشوید انسانهایی که منطق ضعیفی دارند، به دیگران تهمت زدهاند و آنها جنزده، ساحر یا شیطان دانسته اند. اینها نشاندهنده منطق ضعیف است. فردی که منطق داشته باشد، از سند مدعای فرد مقابلش میپرسد و به اعتبار سندش دقت میکند. سند یا معتبر است یا نیست. ممکن است این سند نزد شما معتبر نباشد، اما نزد من معتبر است. در این حالت شما باید من را ببخشید، مگر اینکه بیایید اثبات کنید که این سند نامعتبر است و یا برداشت مطلب نادرست بوده است.
اگر من نپذیرفتم، باز باید من را ببخشید. راه ما، راه پیامبران است. پیامبران اینگونه با مشرکان، کافران، اهل کتاب، بتپرستان و انسانهای بیدین رفتار میکردند. رفتار و گفتار حضرت ابراهیم (ع) در بحث ستارگان و خورشید به معنای آن نیست که ایشان آن ادعاها را پذیرفته بود؛ بلکه نشان میدهد که قدرت مماشات در تبیین حق را داشت.
اگر اندیشه ای را نمیپذیریم، باید به صاحب اندیشه احترام گذاشت نه اینکه تهمت انحراف و سحر زد
در فلسفه، نخست بحث انکار خدا با آن همه عظمت مطرح میشود. بحث وجود و عدم وجود و ماهیت مطرح میشود؛ چه رسد به انسانی که من نظر، استنباط و اندیشهاش را نمیپذیرم. اگر من اندیشه شما را نمیپذیرم، لااقل احترام بگذارم. اما عدهای به جای احترام، شروع میکنند به تهمت ، انحراف، سحر، جادو، خرافات و ... البته عدهای هم رأی و نظری ندارند؛ یک روز با آن دولت بودند؛ اما بعد شروع کردند به انتقاد از آن و دولت بعدی را تأیید کردند. در واقع این افراد صاحب نظر نیستند و استقلال فکری ندارند.
مذهب ما که داعیه جهانی شدن را دارد با چه مکانیسمی می تواند به سرعت در دنیا برای خود جا باز کند؟ روش جهانی شدن اندیشه ناب اسلامی چیست؟
برای جذب قلوب باید بر مشترکات تکیه کرد
امروز بحث اندیشه انسانی، یک اندیشه جهانی است. مسلمانان در مقایسه با انسانهای روی زمین در اقلیت هستند و شیعیان در مقایسه با مسلمانان در اقلیت هستند؛ اما داعیه رهبری جهان را دارند. اما پرسش این است که با چه منطقی میخواهند بر مردم جهان ولایت کنند؟ با منطق زور و فحش و تهمت نمیتوان دلهای مردم را جذب کرد. برای جذب مسلمانان باید منطقی را در پیش گرفت که مشترکات مسلمانها را به آنها نشان داد. در این صورت است که میتوانیم روی مشترکات کار کنیم و اختلافات را به بحث بگذاریم. بسیاری از منابع تاریخی ما آلوده است و بسیاری از آنها به میل سلاطین و به قلم میرزانویسهای سلطانها نوشته شده است و نمیشود آنها را مسلماتی همانند اصول دین در نظر گرفت.
شما نمیتوانید هم اقلیت باشید و هم خواهان حاکمیت بر اکثریت بشر، آن هم به سلیقه خودتان
یک گروه اقلیت زمانی میتواند بر اکثریت، حاکمیت پیدا کند که ایده روشن، خوب، شفاف و انسانی داشته باشد. به یاد میآورم که روزی با یکی از تلویزیونهای ال.بی.سی (LBC ) مصاحبه کرده بودم. یکی از بحثهای این مصاحبه درباره ولایت فقیه بود. سؤال شد که نظام ولایت فقیه در ایران به فرض بر همه مسلمانان ولایت پیدا کند؛ آیا این نظام به کار مسیحیت هم میآید؟ من در پاسخ گفتم: بله، ولایت فقیه برای دنیای مسیحیت هم مفید است. زیرا که ما می گوییم ولی فقیه باید مدیر، مدبر، حکیم، آشنا به زمانه، شجاع، اهل مدارا و گفتوگو، عالم به ادیان و ... باشد. اینها شرایط ولی فقیه و ویژگیهای اوست. اگر ولی یکی از این ویژگیها را نداشته باشد، از ولایت ساقط میشود.
آیا در جامعه مسیحیت مردم یک ولی فقیه مسلمان آشنا به دین مسیحیت آن هم با همه صفات شجاعت، سیادت و ... را که خواهان استقلال جامعه باشد نمیپذیرند؟ در پاسخ گفتند: اگر این گونه باشد که شما میگویید، ما خواهان ولایت فقیه هستیم. هنوز این گفتوگو در امریکا و کانادا شنونده دارد. ما اگر بتوانیم طرح خوبی ارائه دهیم، میتوانیم به آرمانهایمان برسیم. شما نمیتوانید هم اقلیت باشید و هم خواهان حاکمیت بر اکثریت بشر، آن هم به سلیقه خودتان. محال است که ما این کره زمین را داخل تخممرغ کنیم؛ چون نه میتوانیم تخممرغ را بزرگ کنیم و نه کره زمین را کوچک. این کار محال عقلی است.
جهان اسلام تجربه ای عظیمی به نام مکتب امام صادق(ع) را پشت سر گذاشته است، رفتار و منش رئیس این مکتب با مذاهب و مکاتب گوناگون چکونه بوده است و برخورد حضرت با عقاید و اندیشه های مخالف به چه شیوه ای بوده است؟
ما باید سعه صدر داشته باشیم؛ «رب اشرح لی صدری؛ خدایا سینهای گشاده به من عطا کن». در این صورت است که میتوانیم همه را بگنجانیم. بعضی از اصحاب امام صادق (ع) گاه در مباحثههایشان عصبانی میشدند. در این هنگام از آنها میپرسیدند که شاگرد چه کسی هستند. زمانی که آنها خود را شاگرد و پیرو مکتب امام صادق (ع) معرفی میکردند، افراد مقابل تعجب میکردند ] و میگفتند شما از شاگردان محض و راستین ایشان نیستید [ زیرا در پای منبر ایشان، پیروان مذاهب و ادیان دیگر و ملحدان نیز حضور داشتند و ایشان حتی از توهینهای این عده رنجیده خاطر نمیشدند و با منطق پاسخ آنها را میدادند، اما شما با شنیدن دو کلمه به سرعت خشمگین میشوید. هنر امام جعفر صادق (ع) این بود که ضمن دفاع از هویت عالم تشیع، به زبان همه مذاهب سخن میگفت؛ یعنی پیروان همه مذاهب پای منبر ایشان مینشستند.
تهمت سحر و جادو سخن غیرمعقولی است، دنیا به این شیوه انتقاد می خندد
این شیوه سخن گفتن، با منطق لعن، تحقیر، استخفاف، استهزاء و تهمت زدنهای بیدلیل تفاوت دارد؛ تهمت اینکه فلانی بیسواد و جنزده است و دکمه کنترلش در دست دیگری است. اگر سخن غیرمعقول ما را کسی باور کند، بدانید که او عاقل نیست.
زمانی که فردی با برنامه و گروه مشخص، ریاستجمهوری ملت را بر عهده میگیرد و سپس عدهای میگویند که فلانی او را تحریک میکند؛ فلانی است که به او میگوید این فرد را از مقامش عزل و دیگری را به جای او بگذار، این سخنان خندهدار است و در دنیا، همه به اینگونه انتقاد کردن میخندند. انتقاد باید اصولی باشد؛ برای مثال میشود گفت که ما به برنامه اقتصادی نقدهای زیادی داریم؛ اما اگر بگویید که تمامش را قبول نداریم، سنگ روی سنگ بند نخواهد شد.
عدهای به دولت خرده میگیرند و میگویند در این هشت سال، به جای اینکه فلان بودجه را صرف طرحهای عمرانی یا هستهای کند، در بخش دیگری هزینه کرد. باید از آنها پرسید که اگر همه این کارها نادرست بود، پس چگونه پیش رفت. اینهمه فارغالتحصیلان دانشگاهها و حوزهها فرزندان همین سرزمین هستند و آنها با انتقاد خود، درواقع به ملت ایران توهین میکنند و میگویند همه مردم ایران درک ندارند و نمیفهمند که چنین رئیسجمهوری بدون منطقی بر سر کار آمده آورده اند.
انتقاد غیرعاقلانه است و درواقع این منتقدان مبالغه میکنند. همان گونه که بسیاری از ما زمانی که از فردی خوشمان میآید، او را تا عرش خدا میبریم و قدیس تلقی میکنیم. در این زمینه هم بعضی از منتقدان زیادهروی کرده و از آن سوی بوم افتادهاند. براساس احکام شرع، فرد خطاکار را باید به میزان خطایش، مجازات کرد؛ برای مثال حکم کسی که مرتکب قتلی شده قصاص است و نباید به او ناسزا گفت. به فرض اگر من خلافی کردهام که جریمهاش صدهزار تومان است، باید همان مبلغ را بپردازم و نباید مرا مادامالعمر محروم کنند.
ریشه این مبالغات در انتقادات و مخالفت ها در چیست؟
برخی برای اثبات حرفشان دنبال آیه و حدیث می گردند
این رفتارها از آن رواست که ما به اسلام به شکل کامل و جامع نمینگریم. گاه ما به ابعادی از اسلام نگاه میکنیم که به نفعمان است؛ برای مثال بعضی وقتها ما برای تقویت اندیشهای که در ذهنمان است، حدیث و آیهای را نقل میکنیم و گاه نیز با این هدف از احادیث، آیات و اقوال علما و صالحان استفاده میکنیم تا به نتیجهای خاص برسیم. زمانی که شما اندیشهای در ذهن دارید و به دنبال موید هستید، «حب الشیء یعمی و یصم» است.
چون شما این اندیشه را دوست دارید. آیات، اخبار و احادیث را گزینش میکنید و با این کار میخواهید بگویید که آنها از من تبعیت میکنند، نه اینکه من از قرآن تبعیت میکنم. اینها کسانی هستند که آیات الهی را ارزان میفروشند. در این حالت من اندیشهای دارم که خودم هم میدانم مشکل دارد یا در این باره شک دارم؛ اما در هر حال میدانم که اندیشهام، ساخته و پرداخته خیال خودم است؛ بنابراین به دنبال اثبات کردن آن برمیآیم.
این تهمت ها گناه اجتماعی است و به راحتی بخشوده نمی شود
باور کنید در چالشهای سیاسی موجود، بسیاری از افراد از روی علم صحبت نمیکنند. آیا می دانید چرا قرآن میگوید «ان بعض الظن اثم .... و اجتنبوا کثیراً من الظن». چون میداند که این گمانها، خانهخرابکن است. تهمتهایی میزنند، اما بعد از هشت یا ده سال حلالیت میطلبند. ممکن است آن فرد تهمت زنندگان را حلال کند؛ اما بسیاری از این تهمتها بر زندگی او، فرزندان و خاندانش و حتی مملکت، آثار وضعی دارد. گناه اجتماعی هزار برابر از گناه فردی بدتر است.
البته این سخن، ثواب اجتماعی را هم در برمیگیرد؛ یعنی ثواب اجتماعی نیز از ثواب فردی، هزار بار برتر است. این ماجراها را من به چشم خود دیدهام. در مراسم معارفه، تودیع یا جلسهای خاص فردی میآید و عذرخواهی میکند؛ حال آنکه او با تهمتهایش یا کارهایی که انجام داده، چندین نفر را بدبخت و بیچاره کرده و آبرویشان را برده است. این رفتارهای اشتباه با ببخشید حل نمیشود و خدا را نمیشود با این کارها فریب داد. اکنون عدهای به تهمتهای انحراف و بیدینی دست بردهاند.
بسیاری از دینداران و مومنان جامعه با استناد به بعضی از صحبتهای افرادی که در جامعه مرجع فکری هستند، بعضی افراد را تخریب میکنند. وقتی از آنها علت را جویا می شویم میگویند: مگر فلان آیتالله دروغ میگوید؛ یعنی استنادشان به صحبت فلان آقاست و عقل خودشان را تعطیل کردهاند؟
از همین رو است که میگویند: وقتی انسان به کلام گویندهای گوش میکند، او را پرستش میکند. منظور این نیست که آن فرد را خدای خودش قرار میدهد؛ بلکه کلام او را ملاک قرار میدهد و براساس آن رفتار میکند. اندک هستند کسانی که مجتهد بودن، مرجعیت و متفکر بودن فردی را به معنای درست بودن همه سخنانش ندانند. آدمی ملاک دارد؛ برای مثال ملاک من، رهبری ، قرآن و سنت و عقل خودم است.
برخی نمی توانند درک کنند که ممکن است یک مجتهد اجتهادش صحیح نباشد
متأسفانه گاهی در جامعه ما، عامه مردم نمیتوانند درک کنند که مثلا این آقای مجتهد، اجتهاد کرده و ممکن است اجتهادش صحیح نباشد. اکنون اگر مجتهدین در برابر یکدیگر قرار گیرند، چه میکنید؟ کدام را ترجیح می دهید؟ باید یک ملاک باشد، به نظر من ملاک ما رهبری است. با کمال تأسف در جهان اسلام چنین مسئلهای مشاهده میشود؛ برای نمونه قرضاوی از علمای بزرگ اهل سنت حکم به قتل بوطی یکی دیگر از علمای اهل سنت می دهد؛ درحالیکه او فقیهی با نود سال سن است و پیشینه بسیار خوبی در جهان اهل سنت دارد. او که از نظر اهل سنت، شخصیتی است عریق، خونش حلال اعلام میشود.
امیرالمومنین(ع) در دوره خانهنشینیشان با وجود حوادثی که روی داد، پیشنهاد بعضی از شخصیتها را که شمشیرشان را در اختیار حضرت (ع) قرار دادند، نپذیرفتند و با اینکه خلافت مسئلهای مهم بود، اسلام را بالاتر از این حرفها دانستند و آن را فدای خلافت، که منصبی حاکمیتی هرچند از سوی خدا است، نکردند.
س: سلوک مقام معظم رهبری با متفکران، روحانیان و عالمان مذاهب اسلامی و ادیان دیگر مذاهب به همان شکلی است که ما در تلویزیون مشاهده میکنیم. براساس آنچه ما دیدهایم، حضرت آقا با روی باز و گشاده و سعه صدر به حرفهای آنها گوش میدهد و اعتقاد دارد که باید سخنان آنها و نظرهای اختلافیشان را شنید؛ اما بعضی از آقایان میگویند ما حق هستیم و دیگران باطل؛ یعنی به هیچ روی قصد ندارند با کسانی که با ما اختلاف فکری دارند، تعامل برقرار کنند.
امام صادق (ع) میفرماید: اگر مردم سخنان خوب ما را بشنوند، پیرو ما خواهند شد
به باور ما برای تحقق رهبریت جهان اسلام باید همان روش ائمه اطهار علیهمالسلام و امام صادق (ع) را که پیش از این بیان کردیم، در پیش گرفته شود. امام صادق (ع) میفرماید: اگر مردم سخنان خوب ما را بشنوند، پیرو ما خواهند شد و دیگر دلیلی ندارد که با او بدرفتاری کنید.
شک ندارم که مقام معظم رهبری برای همه مراجع احترام قائلاند. ایشان بسیار بزرگوارند و به موقعیتهای مختلف در صحنه این چنین رفتار میکنند. معظمله دنیا را از نزدیک میبینید و به حوادث آن اشراف دارد و میداند که طرحهای کلان، طرح اختلاف مذهبی و دینی نیست. ایشان هیچ گاه نگفته است که از ائمه و اهل بیت (ع) پیروی نمیکند. امام خمینی (ره) نیز میفرمود: افتخار من این است که پیرو این امامان هستم، با این حال همیشه مردم را به وحدت و عزت اسلام دعوت میکرد.
پرهیز از ناسزاگویی به ادیان و مذاهب دیگر تاکتیک نیست بلکه از تشریعات است
در آیین و روشی که حضرت امیر (ع) برای آن به خون بغلطد و شخصیتی مثل امام حسین فدای آن شود، فرد معنا پیدا نمیکند؛ از این رو تأکید بر بدرفتاری نکردن با پیروان ادیان و مذاهب دیگر و پرهیز کردن از ناسزاگویی به آنها تاکتیک نیست؛ بلکه به دلیل آثار تخریبی بدرفتاری و ناسزاگویی، این رفتار در شرع و نزد ائمه اطهار (ع) رد شده است.